رمان من فقط تورا میخواهم

Я просто хочу, чтобы роман Tora

خلاصه :

مارال دختری تنها و بی پول که دنبال کار میگرده و این دختر به سختی

کاری را پیدا میکند اما این کار براش شروع داستانی است که حتی فکرش را هم نمیکنه….

قسمتی از رمان :

*مارال*

خسته و کوفته برگشتم خونه، هه خونه دلمم خوشه هاااا

متری بود که به زور اجارش کردم ۰۲ خونه که نبود یه اتاق

زیر زمین یه خونه ی قشنگ بود

صاحب خونه که پیر زن تنهایی بود اول نخواست بهم اجاره بده چون گفتن تنهایی و

این حرفا ولی بعد از کلی اسرار گرفتمش

در رو باز کردم و رفتم داخل و چراغ روشن کردم و کلیدا رو پرت کردم یه گوشه و خودمم پهن شدم روی زمین،

کارم شده همین، از صبح میرم دنبال کار تا عصر آخرم هیچی به هیچی یا سابؽه کار

میخوان یا مدرک لیسانس که من نیستم ،بابا یه دیپلم گرفتم اون چی؟ به زور بخدا

نه پدری دارم نه مادری تنها تنها

پدرم که وقتی کوچیک بودم مرد و مادرمم یه پنج سالی میشه فوت شده هر دوتاشونم

سکته کردن یعنی شب خوابیدن و صبح بلند نشدن خیلی راحت و بی درد والا انقد

دوست دارم من مثل اونا بمیرم بخدا از این زندگی مسخره که بهتر

بلند شدم و مانتو و روسریمو در اوردم و انداختم یه طرؾ و رفتم یچی درست کنم

بخورم یخچال کوچیکی که داشتمو باز کردم به به پشه توش پر میزد ؼیر از پنیر و

یه تکه نون هیچی توش نبود واقعا من دارم زندگی میکنم؟؟؟

بخدا این مرگ تدریجی نه زندگی

بیخیال پنیر و نون در اوردم و کل پنیر رو مالوندم به نون و نون گوله کردم و خوردم